پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

برای آینده

فرزند عزیزم:   آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهای...
19 فروردين 1391

عروسی دایی محسن

روز سوم عید عروسی دایی محسن بود. خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی پسر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی. ایشالا تو رو توی لباس دامادی ببینم.بابا بردت آرایشگاه و حسابی فشن شده بودی. با اون رنگ آبی موهات.... قبل از عروسی با هم رفتیم آتلیه که به محض آماده شئن عکسا میذارمشون اینجا. فقط این دوتا عکس رو که با دوربین گرفتم برات میذارم ...
7 فروردين 1391

عید 1391

سال جدید شروع شده و ما توی خونه جدید اونو جشن گرفتیم. سال نوت مبارک پسر گلم. امیدوارم سالهای سال در پناه خدا زنده و بهاری باشی و ما روز به روز بزرگ شدن و بالیدن تو رو ببینیم. از خدا می خوام این سال برای همه سالی پر از خیر و برکت باشه و غم و غصه راهی به دل هیچ کس پیدا نکنه. اینم عکسای پارسا سر سره عید که خیلی هول هولی انداختیم و چیز خاصی نداره.   ...
7 فروردين 1391

آنچه گذشت....

سلام به پسر ناز و قشنگم این مدت حسابی درگیر جابجایی خونه بودیم و نرسیدم برات پست بذارم . آخه خونه قبلیمون رو فروختیم و رفتیم یه جای دیگه. این مدت اتفاقا خیلی زیاد بوده از جمله دنیا اومدن نی نی عمه محبوبه که یه دختر کوچولو به نام یلدا دنیا آورده. تولدش رو خونه ما بود و منم بالای سرش بودم. تو هم حسابی شیطون و کمی هم لجباز شدی. توی جابجایی خونه خیلی اذیت شدی بعضی روزا از صبح تا شب نمیدیدمت و خیلی عذاب میکشیدم ولی بالاخره تموم شد و تو هم خونه جدید رو خیلی دوست داری.
7 فروردين 1391
1